Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «ایمنا»
2024-05-03@04:01:10 GMT

آنجا هرکس با ایمانش طی‌الارض می‌کرد

تاریخ انتشار: ۱۳ تیر ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۸۱۲۹۹۸۹

آنجا هرکس با ایمانش طی‌الارض می‌کرد

در بخشی از خاطرات مرحوم سیدابوالفضل کاظمی آمده است: «تنها چیزی که ما داشتیم و به عراق می‌چربید، ایمان بچه‌ها بود. روحیه قوی بچه‌ها بود که آنها را می‌کشید و می‌برد جلو. آن جا هرکس با ایمانش طی‌الارض می‌کرد. غروب بود. آتش دشمن راه‌به‌راه می‌آمد.»

به گزارش خبرنگار ایمنا، مرحوم سید ابوالفضل کاظمی، از جانبازان و رزمندگان دفاع مقدس و فرمانده گردان میثم در کتاب "کوچه نقاش‌ها" به روایت خاطرات حضورش در جنگ تحمیلی پرداخته است.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

کاظمی یکی از فرماندهان لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) بود که در طول جنگ در چندین عملیات هم به صورت نیروی آزاد شرکت داشت. او بارها در عملیات مختلف آماج تیر و ترکش دشمن قرار گرفت و دچار جراحات سخت و جان‌فرسا شد.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم: «تمام بعدازظهر آن روز کپ کردیم و ماندیم پشت سیل‌بند. آن قدر آتش سنگین بود که نمی‌توانستیم سرمان را بالا بیاوریم. عراق از نظر سلاح به ما می‌چربید. یک به ۱۰۰ بودیم. زمین آنجا هم ارث پدری ما نبود، مال خودش بود و عین کف دستش بلد بود. سپاه سومش را آورده و از شمال تا جنوب خط را سفت کرده بود.

تنها چیزی که ما داشتیم و به عراق می‌چربید، ایمان بچه‌ها بود. روحیه قوی بچه‌ها بود که آنها را می‌کشید و می‌برد جلو. آنجا هرکس با ایمانش طی‌الارض می‌کرد. غروب بود. آتش دشمن راه‌به‌راه می‌آمد. برای یک لحظه بلند شدم جایم را عوض کنم، یک تیر با ترکش خورد پشت ران پای چپم. اول درد نداشتم، فقط سوزش کمی داشت. دست زدم پشت پایم. دستم خیس خون شد. نشستم تا نفس بگیرم. بچه‌ها هنوز درگیر بودند. بدنم سرد شد. خستگی حاکم شد و کم کم درد آمد سراغم.

آمدم بلند شوم، نتوانستم همان موقع دو امدادگر آمدند؛ اما به من نرسیدند؛ دنبال زخمی‌های بدحال بودند. نیم‌خیز شدم و چهار دست و پا، کمی روی شانه خاکریز رفتم و بعد دستم را روی زانو گذاشتم و بلند شدم.

کمرم را به زور راست کردم. یک پا را روی زمین کشیدم و لنگان لنگان برگشتم عقب. چند متری که به سمت خط خودی آمدم. یک تویوتا نگه داشت. مرا انداختند پشتش. هفت هشت نفر بودیم که مثل بار ریختندمان روی هم. دست یکی، بالش دیگری شده بود. جواد صراف- مسئول دسته- هم بود. دستش ترکش خورده و با چفیه بسته بود. تویوتا توی دست‌اندازهای بالا و پایین می‌رفت و داد بچه‌ها را در می‌آورد.

هوا تاریک بود که به بیمارستان صحرایی رسیدیم. مرا یک گوشه روی زمین خواباندند. از خستگی خوابم برد. نیمه بیدار بودم که بلندم کردند و روی تخت گذاشتند. فهمیدم یک نفر شلوار کردی‌ام را قیچی می‌کند. سرم را بلند کردم و به طرف گفتم: نمیشه قیچیش نکنی و درش بیاری؟

گفت: اینکه چیزی ازش نمونده، چی رو در بی ارم؟ شلوارم را از بالای زانو و ران قیچی کرد. پیرهنم را هم درآورد. زخم را شست‌وشو دادند بستند. بعد همراه چند مجروح دیگر مرا سوار آمبولانس کردند و به اهواز فرستادند.»

کد خبر 671015

منبع: ایمنا

کلیدواژه: دفاع مقدس خاطرات دفاع مقدس کتاب کوچه نقاش ها لشکر ۲۷ محمد رسول الله ص شهر شهروند کلانشهر مدیریت شهری کلانشهرهای جهان حقوق شهروندی نشاط اجتماعی فرهنگ شهروندی توسعه پایدار حکمرانی خوب اداره ارزان شهر شهرداری شهر خلاق بچه ها

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.imna.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایمنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۱۲۹۹۸۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

روز خلیج فارس با شهنواز

خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب: حبیب احمدزاده نویسنده و پژوهشگر به تازگی یادداشتی را به بهانه روز خلیج فارس و یک عکس یادگاری، با عنوان «روز خلیج فارس با شهنواز» نوشته است.

مشروح متن این یادداشت در ادامه می آید:

این عکس را اواخر دهه هفتاد، امیرواحدی رفیقم از ما رفقای جنگش و استاد همایون شهنواز کارگردان دلیران تنگستان گرفت دم دهانه ورودی خلیج فارس به اروند رود روبروی شهر فاو عراق در سفری که نتیجه اش شد عاشق شدن استاد شهنواز به دریاقلی سورانی و نجات ابادان با دوچرخه.

از راست اسدالله، قبصه چی که جز لج و لجبازی با ما دیدبانها بلد نبود، وقتی بالای دیدگاه بودیم و ازش درخواست شلیک روی دشمن میکردیم، میگفت: باز این فرعون ها صبحونه شون را تو بهترین هتل دنیا خوردند رفتن بالا فکر میکنن ما قبضه چی ها نوکر و بردشون هستیم و تو این گرما دست به سینه دستوراتشون، وقتی هم اولین شلیک کردی بعد فرمایشاتشون تازه شروع میشه حالا شلیک بعدی پنجاه تا بالا بیست به راست دومی از راست پرویزه که بخاطر کفتراش تو جنگ مونده و هشت سال ماند و ماند و هشت بار مجروح شد یکبار شش گلوله تیربار، یک بارش سی و شش تا ترکش، یک بار دیگه چشم راستش و یک بار هم که روی تخت بیمارستان جنگی با ان خونریزی شدید و قطع نشدنی رگ بین دو پا میگفت:

دیگه به من نگید پرویز بگید پروین

و جراحش غش کرده بود از خنده

و بعد اون سمت چپی استاد شهنواز، اقا قاسم مسئول و پدر ما کوچولو بسیجی های مقر اسکله هشت که از همان روزهای اول جنگی با رفیقش حسین لدن (مادر همون بچه ها) وقتی فهمیدن بعثی ها، تو جاده خروجی شهر ابادان مینی بوس و اتوبوس و سواری مردم بیگناه را میگیرند و هرکس ریش داره را پیاده و به اسارت برده و یا اعدام صحرایی میکنند قسم خوردند تا ابادان از محاصره در نیاد ریششون رو نزنند و ریششان بلند شد و بلند شد و و بلند شد تا انکه شانسشون زد و محاصره شهر یک سال نشده شکسته شد وگرنه حالا حالاها هرسال رکورد جدیدتر ریششون تو کتاب رکوردهای گینس جابجا و قیافه هردویشون هم طوری ثبت میشد که تا حالااینقدر گمنام نمونند.

ولی یک سال کمتری بعد، قاسم با برادر کوچکترش رضا که همسن من بود تو مرحله سوم عملیات خرمشهر با هم مجروح شدند وقاسم داغان و مجروح روز ازادی خرمشهر و وسط غریو شادی مردم تو خیابونا بود که ننه قاسم نتوست تحمل کنه و زد زیر گریه و خبر شهادت رضا را وسط شادی اون همه مردم به قاسمش داد.

این عکس را امیر گرفت، که با هم مهمات های خمپاره اسدالله را میدزدیم و بعد به خودش میدادیم که برامون شلیک کنه برای همایون شهنواز اشنایی با این بچه ها اون روز تو دهنه خلیج فارس طوری بود که انگار همرزم های رییسعلی دلواری رو پیدا کرده به هر حال برای من روز خلیج فارس با تمام جغرافیای داخل و بیرون این عکس همگی از این جور آدم ها هستند و بس!

کد خبر 6095029 فاطمه میرزا جعفری

دیگر خبرها

  • ببینید | حمله جنگنده‌های اسرائیل به دمشق؛ صدای انفجار بلند شد
  • اصطلاح حشاشین مربوط به ترور فرماندهان صلیبی است
  • روز خلیج فارس با شهنواز
  • لباس خواننده چینی باعث مرگش شد
  • باید هرکس، وظیفه خود را بداند و به آن عمل کند
  • آنژ پوستکوعلو: فصل بعد به سوئد می روم
  • کودی رودز: بدون من AEW وجود نداشت، برای آنها آرزوی موفقیت دارم/ اخبار WWE
  • اوایل انقلاب بسیاری از مشاغل مهم در اختیار معلمان بود
  • پس لرزه قرارداد ۲ میلیارد یورویی زاکانی با چینی‌ها | هرکس فکر می‌کند باید چپاول کند؟
  • واکاوی ادعای مدیر شهرداری تهران درباره تمیز بودن تهران نسبت به پاریس | گردشگران و روزنامه های معتبر دنیا درباره این شهر لوکس فرانسوی چه می گویند؟